-
پر انرژی
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 22:35
سلام و صد سلام به دوستان عزیزم: امیدوارم حالتون خوب باشه و شاد و موفق باشید. من که عالیم. شرایط زندگیم خیلی خوب شده. تغییر کردم و هیچ چیز نمیتونه مانع شادی من بشه. انقدر انرژی دارم که نمیدونم چطوری تخلیه ش کنم. امیدوارم که شما هم پر انرژی باشید و پرقدرت. چیه؟ تعجب کردین؟ آره عوض شدم. خیلی عوض شدم. از این به بعد نوشته...
-
ضجه
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 00:30
برو عزیزم خدا به همرات تو دیگه منو نداری کاش بمیرمو نبینم که دیگه ذلیل و خواری اگه درد تو منم من خب دیگه دردی نداری ما حالا داریم می سازیم کاش بدونی بی کس و کاری ضجه نزن برای من خواست خدا بود تو برو آهسته و آروم که دیگه منو نداری حرفی نزن برای من قسمت ما بود این منم خسته و داغون تو دیگه منو نداری اگه حرفامو شنیدی تو...
-
پست ویژه: تولد
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1388 00:34
سلام: ۲۲ سال پیش یعنی سال ۱۳۶۶ روز ۵ فروردین ساعت ۶.۳۰ بهداز ظهر در بیمارستان مادران واقع در عباس آباد تهران دنیا اومدم. عکس اول مربوط به ۴ماهگیمه و عکس دوم هم الانم(چه زود گذشت.نه؟ ). راستی از همتون به خاطر نظرای قشنگتون ممنونم و شرمنده از اینکه نمیرسم جواب بعضی کامنت ها رو بدم یا دیر جواب میدم.
-
سال نو
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 22:30
سال نو مبارک امیدوارم سال جدید سالی باشه پر از تغییرات. راستی ۵ فروردین تولدمه.یادتون نره
-
امید
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 00:12
باز هم سکوت کردم و با دلی گرفته و مخزون صدایش کردم صدایم نیز مانند دلم گرفته بود با چشمانی تر و دلی شکسته به جاده تنهایی خود نگریستم و آرام درون خود شکستم نبود تا اشک هایم را ببیند با با نوازشش مرا تازه کند. عقربه ها و زمان بی پروا در تکاپو و دل من رفیق این تنهایی تلخ و لبانم پر از نجوای مهرآمیز نگاهش و هنوز کورسویی...
-
آزاد
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 00:43
می خواهم آزاد بنویسم. نیاز به قافیه ندارم. نوشته ی من آزاد است. شکایتی دارم از این روزگار تلخ. چراهایی درون ذهنم نقش بسته. پاسخی برای آنها ندارم. نمی دانم این درد تلخ چیست که مرا از درون خرد میکند. به خاطراتم رجوع میکنم. شاید پاسخی بیابم. اما باز هم سرگردان... نا امید نمی شوم. شاید روزی جواب را پیدا کردم. شب است....
-
ایستادگی
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 16:46
ایستادم تا آزادگی را فریاد کنم وقفلی بر دهان سکوت زنم تا اهریمنان زشت کردار را بر سر سفره ی عدالت بنشانم تنها و غریب در این میدان نبرد با دشنه هایی از تهمت دست و پنجه نرم کردم توشه ی راه من ایمان و استواریست و در دلم روزنه هایی از امید به خیال باطل آن اهریمنان بداندیش شکست و پشیمانی از آن من است چرا که توشه ی آنان...
-
سلام
شنبه 28 دیماه سال 1387 20:28
سلام دوستای عزیزم. منو ببخشید. مدت طولانی ای نبودم.درگیر یه سری مشکلات بودم. به زودی با یه پست جدید برمیگردم.
-
دریا چه ی سکوت
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 17:14
در خت صبح گل کرده است به سا عت مچی زمان می نگرم نبض باد می تپد زمین زیر پای ما – ما را از برابر اینه ی گرم خورشید می گذراند لحظه به لحظه پیر می شویم در این زمین پهناور- در این لحظه- هیچکس نمی داند کی هستیم و چه کار می کنیم همانگونه که بی توجه به گردش- زمین- زمان می گذرانیم دلشادم چون بهار در راه صبح باز با دریاچه ی...
-
سرد سرد
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 18:51
اینجا پراز سرماست درون وجود من دردی بی انتهاست... تبسمی رو به آسمان به کدامین طلوع امیدوار؟ دقایقی در آغوش خدا گذراندم کوتاه اما دلنشین... این درد تاوان کدامین گناه است؟ گناه تنهایی یا گناه دلتنگی؟ چشمانم را بستم وجودم پر از خالی... گرمای آغوشش سرمای وجودم را پس می زد. رویایی پر از حقیقت... سرمایی پر از گرما آغوشی پر...
-
گفتگوی یک سوسک با خدا
شنبه 4 آبانماه سال 1387 15:42
یک سوسک با خدا گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن … خدا هیچ نگفت . گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم. آدم هایت از من می ترسند. مرا می کشند....
-
نگاه
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 01:42
هرگاه گلی را بوییدی ، هرگز نگاهش مکن. چون اگر نگاهت را به خاطر سپارد ، شوق دوباره دیدنت پرپرش خواهد کرد...
-
قفس
سهشنبه 23 مهرماه سال 1387 01:05
آن پرنده ی کوچک اسیر قفس ظلمت گریه هایش شبانه ... منتظر یک طوفان خسته و پژمرده سهم او دلتنگیست ... خیره به آن بوته ی رز با بغضی شکسته رهایی را فریاد زد ... کاش آن پرنده می دانست این آخر دنیا نیست... ۱۳۸۷/۷/۲۳
-
بهترین
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 23:05
می نویسم از تو واﮋه ها گریزانند وسعت احساسم بی انتها... صدایت پر از دلگرمی من همچنان نیازمند تو و در کنار تو... با تنهایی قهرم دلم دریایی ست تنها با تو... نگاهت طوفانی ست از بیم که تکه های دلتنگی را از باغچه دلم می دزدد... من همچنان به دنبال واﮋه برای وصف مهربانیت ای بهترین... ۱۳۸۷/۷/۱۷
-
فرصت
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 02:39
دیگه فرصتی نمونده نازنین ! نازت رو کم کن دارم از صدا میفتم کمکم کن ! کمکم کن یک ترانه پا به پا باش این صدای آخرینه بی تو رو به انقراضم حرف آخرم همینه نبض معیوب حضورت من رو آخر از پا انداخت بازی عشقت رو آخر دل ناباور من باخت وه چه بی حنجره ام من تشنه ی یه جرعه آواز مثل یه مرغ مهاجر وقتی تن میده به پرواز بی تو بی بهانه...
-
سلام۲
شنبه 6 مهرماه سال 1387 13:43
سلام بلاخره فرصت شد بیام آپ کنم. شرمنده چند روز واقعا گرفتار بودم. از نظرات قشنگتون ممنونم. درسام داره کم کم سنگین میشه. به زودی میام با مطالب جدید.
-
بوی پاییز
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 11:42
بوی پاییز غمگین اما زیبا... خاطرات کودکی... روزهای قشنگ کاش قدرش را بیشتر می دانستم... خوشی ها کم نبودند... دلم تنگه رسم زندگی چه رسم غریبی ست... سرانجام آمدن رفتن است... ؛همه رفتند همه با هم... همه جز خاطره و یاد... ؛ ۱۳۸۷/۶/۳۱
-
رویای محال
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 08:51
سوالمو جواب نداد میگه حرفام گنگ براش نذاشت که من راهی بشم به زیر بارون چشاش حال منو نفهمیدش وقتی که رفتش بی صدا ندید که غم عشقشو من کشیدم تا به کجا نفهمیدش که بعد از اون، سایه ای حتی ندارم نمی دونم دونست یا نه ، تو این شبا بی ستارم جاده هارو طی می کنم تا دورشم ازیاد چشاش اشک منو درمیاره طرز قشنگ خنده هاش دستای...
-
دموکراسی؟
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1387 22:16
واقعا مشکلات جامعه ی ما اینه؟ تحریم های امریکا؟ سهمیه بندی بنزین؟ حذف سوبسید آب و برق و گاز؟ فرمانده نیروی انتظامی در خانه ی عفاف؟ تجاوز استاد دانشگاه به شاگردش؟ تورم 21 درصدی؟ شرکت در همایش خلیج عربی؟ سه برابر شدن قیمت مسکن؟ شروع طرح توریستی سفرهای استانی رئیس جمهور و وزرا؟ فروخته شدن تمامی صنایع و کارخانه های دولتی...
-
تنهایی
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 11:42
به شانه ام زدی که تنهاییم را تکانده باشی؟ به چه دل خوش کرده ای؟ تکاندن برف از شانه ی آدم برفی؟
-
برج
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 22:54
زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود توی یک صحرای دور یه برج پیر و کهنه بود یه روزی زیرهجوم وحشی بارون و باد از افق کبوتری تا برج کهنه پرگشود برجه تنها سرپناه خستگیش شد مهربونیش مرحم شکستگیش شد اما این حادثه ی برج و کبوتر قصه ی فاجعه ی دلبستگیش شد اول قصه مونو تو میدونی تو میدونستی من نمیتونم برم تو میتونی تو میتونستی...
-
تغییرات
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 04:08
یه سلام دیگه. فرصت به روز کردن نداشتم. ولی نمیدونم چرا دلم گرفته. طاقت نیوردم به روز نکنم. نه اشتباه فکر نکنید. اون مساله دیگه از ذهنم پاک شده. یه سری مشکلات جدید برام پیش اومده(بازم اشتباه دارین فکر میکنین. عشق و عاشقی نیست به خدا). میخواستم یه شعر جدید بگم ولی متاسفانه انقدر درگیری فکری دارم که چیزی هنوز نیومده...
-
بهشت
جمعه 15 شهریورماه سال 1387 16:19
غربت؟ واژه ای نا آشناست... این همه عاشق بهشت اینجاست کنار تو اوج احساس... ۱۳۸۷/۵/۲۶ ---------------------------------------------------------------------------------- این شعر در وصف امام رضا(ع) بود. شنیده بودم که واژه غربت را برای این امام معصوم به کار می برند. به این دلیل که ایران(مشهد) وطن این امام نبود و پیکر مطهر...
-
گوگوش(ترانه کولی)
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 17:51
شب من پنجره ای بی فردا روز من قصه ی تنهایی ها مانده در خاک و اسیر ساحل ماهی ام ماهی دور از دریا هیچ کس با دل آواره ی من لحظه ای همدم و همراه نبود هیچ شهری به من سرگردون در دروازه ی خود را نگشود پای من خسته از این رفتن بود قصه ام قصه ی دل کندن بود دل به هرکس که سپردم دیدم راهش افسوس جدا از من بود صخره ویران نشود از...
-
رفتم...
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 16:59
آری اینجا همانجاست... جایی که قلبم پر پر زد... دیوار ها خندیدند آسمان گریست... آری به حال من گریست... به غربت من... آهنگ رفتن را فریاد زدی و چه غریبانه رفتم... ۱۳۸۷/۵/۱۱
-
سلام
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 00:00
سلام دوستای خوبم: میدونم بدقولی کردم و یه کم دیر آپ کردم. این روزا خیلی گرفتارم. نمی رسم مثل قبلا هرروز آپ کنم. مجبورم دست کم یه روز در میون یا ۳-۲ روز یک بار آپ کنم. شرمنده خودم اینجوری نمیخوام. مجبورم. باید هم به درسام برسم هم یه سری کار دیگه دارم. ولی روزی چند بار برای خوندن کامنت های شما عزیزان سر می زنم....
-
بی کسی
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1387 23:14
آمده بودم تا حضور را فریاد زنم تا روشنی را از دستان سیاه شب پس بگیرم... کسی با من همراه نشد آسمان نیز اسیر سیاهی... بی کسی نشانه ام شد آن ها فریادم را نشنیدند چشمانم اشک آلود ماند کاش سر بر شانه های خدا می گذاشتم... ۱۳۸۷/۶/۳
-
غرور
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 21:33
نگاه نکن چیزی نگو با این که دل تو تنهایی میخواد باشم کنارت شکستن غرورمو بهت نمیدم تا جاش بازم یه روز باشم کنارت... علی پرتوان
-
بیسکوئیت
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 09:23
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید. او برروی یک صندلی دستهدارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد... در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند....
-
خاطرات سپید
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 15:25
این است خاطرات سپید من دگر از چه بنویسم... همان به که چیزی ننویسم... دفتر خاطراتی دارم... از جنس پرکاه خاطرات تلخ را درج نمی کنم... رویای نبودن را ننوشته ام... از آخر قصه بی خبر... گفتم شاید خالی بماند این دفتر انتهایش تلخی و جدایی باشد... چیزی ننوشتم... ناکامی در خانه ام را زد... رویاهایم نقش بر آب... قلبم کو؟؟ خرده...