دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

هیچ

عکس ماه افتاد روی شیشه

                     بی قرار نگاهش می کنم

دلم برای خودم تنگ شده....

                                   تنها...؟

می خواهم بنویسم از دوست

                       اما قلمم بدون جوهر...

نوشتم از هیچ.... 

 

رضا-تابستان۸۷ 

 

هجرت

چند سالی از مرگم میگذرد

فقط در خاطرات می توان مرا یافت  

درون برزخی هستم از جنس شیشه

ناتوانانه هیات را میبینم  

اندک یارانی دارم به زلالی الماس 

که گاهگاهی مرا به نیکی یاد کنند 

در این سفر تلخ سکوتی عمیق را رج میزنم

و در جستجوی نشانه ها می گردم  

با بغضی درون سینه

به دنبال کورسویی از بیداری

از کنار سایه هایی مخوف میگذرم 

 

با اندک امیدی که در وجودم شعله میزند 

همچون پرنده ی مهاجری دلتنگ

کشان کشان به جاده زندگی می رسم 

در نزدیکی مقصد قفسی مرا درون خود میکشد... 

رضا-10/5/1390 

 

سلام

سلام دوستان عزیزم 

بنا به دلایلی مدتی نبدم 

عذرخواهی میکنم و به زودی دوباره برمیگردم 

ممنون از نظرات قشنگتون 

دوستون دارم