دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

دوستش داشتم

بگذر ز من ای آشنا / چون از تو من دیگر گذشتم...

مسافرت

سلام

دیروز نتونستم به روز کنم. چون همش با دوستام بیرون بودم.ممنون از نظرای قشنگتون.

واقعا ممنونم ازتون.

تنها چیزی که بهم آرامش میده به روز کردن وبلاگ و خوندن نظرات شماست.

راستی ۵شنبه احتمال زیاد میرم مسافرت و ۱ هفته ای نمیتونم به روز کنم.

ولی هنوز صد درصد نیست. حالا ببینیم چی میشه.

 

گوگوش

گوگوش

آن شب

خیابان تاریک نبود...

        دست نورانی شب آن را نوازش می کرد...

                                               صدای خدا می آمد...

چه شور و هیجانی...

      شادمانی کودکان میان آن سبزه زار...

                         خدا آنجا را نقاشی کرده بود...

صدایش را می شنیدم...

            او نبود. فقط صدایش بود...

من در حال عبور...

        غمگین از پژمردن آن گل میخک...

             نجوایی کردم: پس سهم دل تنگ من چه می شود؟؟

دل آسمان سوخت...

         آسمان بارید.. زمین نمناک...

                            دل من پر از نور شد...

       چشمانم بسته بود؟

                    دگر دلتنگ نبودم...

شنبه ۸/۴/۱۳۸۷

بچگانه

می بینی عزیز؟
می بینی؟
حتی آسمان هم نتوانست بغض اندوهش را نگه دارد
چه ساده خیال کرده بودم
من ابله به گمانم داشت برف می بارید!
چه کودکانه دروغ ناشیانه اش را باور کرده بودم
زمینی که می گفت
من را برف سپیدپوش کرده است
و خودم را که می گفت
این چه اندوهی است
که سیاهپوش کرده است مرا
و اینان را
که سپید و سیاه روزگار را به تماشا نشسته اند:

نه انگار که پارسالی بود...
که بر مرثیه برف می گریستند
نه انگار که پیارسالی
گل برف بود که دستمایه بچگانه-بازیهایشان بود...

و هنوز هم می اندیشم
چه ساده خیال کرده بودم
من ابله به گمانم داشت برف می بارید!

گوگوش یعنی زندگی

سلام دوستای خوبم. تعجب نکنید. خسته شدم از بس که همش راجع به یه موضوع و یک بعد زندگی صحبت کردم. اونم فقط بعد عاشقانه. گفتم تو این پست متفاوت تر باشم. گفتم یه کم از علاقه هام بنویسم.

؛تا شقایق هست باید زندگی کرد؛

صدای گوگوش بهم آرامش خاصی میده.

من موزیک زیاد گوش میدم و تقریبا همه چی گوش میدم. البته از خواننده های جدید

زیاد خوشم نمیاد. جز چندتاشون.

ولی گوگوش رو یه جور دیگه دوست دارم.

خاطرات

ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!
 

سرنوشت

آبروی لحظه ها را برده ای
ای سیاه سرنوشت
زندگی سرمایه اش چندین نفس
این حقیقت را خدا بر ما سرشت
*
ایستادن تا کی و آخر کجا؟
حرف های گفته را باید شنید
اوج احساسات را اندازه کرد
طعم تلخ غصه ها را هم چشید
*
از تماشا بهره هایی برده ام
من به دنبال چه می گردم کنون
این سوالاتی که هم تکراری است
هم دویده در تنم مانند خون
*
شبزده ها را پناهی دیگر است
هر کسی در سینه اش رازی نشست

چشم من تا آسمان ها می رود
قلب من در این تلاطم ها شکست
*
ماه باید آسمانی تر شود
عکس ها در قاب ها زندانی اند
زندگی قربانی خود را گرفت
در به روی هر چه تاریکی ببند
*
با من از فردای فرداها بگو
رهسپار راه تو تنهامنم
مثل عکسی مانده ای در قاب من
عابر پیوسته شب ها منم
*
می رسم از راه پر گرد و غبار
این همه تنهایی و غربت همه مال من است
راهی دشت جنونت می شوم
سرنوشت اما به دنبال من است
...

ارزش

سلام دوستای خوبم:

امیدوارم حالتون خوب باشه. یه عکس قشنگ براتون گذاشتم که خودم تو زمستون گرفتم(پارک ملت):

آرزوی نقش بر آب

در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غروری از توان من فزونتر
در من نیازی می کشد پیوسته فریاد
 در توگریزی می گشاید هر زمان پر
ای کاش در خاطر گل مهرت نمی رست
 ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
 از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت
اندیشه روز و شبم پیوسته این است
من برتو بستم دل ؟
 دریغ از دل که بستم
 افسوس بر من گوهر خود را فشاندم
 در پای بتهایی که باید می شکستم
ای خاطرات مرا با خویشتن تنها گذارید
 در این غروب سرد درد انگیز پاییز
با محنتی گنگ و غریبم واگذارید
 اینک دریغا آرزوی نقش بر آب
اینک نهال عاشقی بی برگ و بی بر
 در من
 غم بیهودگیها می زند موج
در تو
 غروری از توان من فزونتر